08/09/1403  
 
چهارشنبه, ۰۹ تیر ۱۳۹۵ ۱۴:۵۴ ۶۱
طبقه بندی:
  • صنفی
  • اخبار سازمان
چچ
پرواز غریبانه یک ایده پرداز

ناگفته های مهندس اطاعت از شهرام هنرمایه:

پرواز غریبانه یک ایده پرداز

سال ۷۶ قبل از اتمام فوق لیسانس و خروج از وزارت کشاورزی، شرکتم را در یک اطاق از یک آپارتمان در خیابان ۱۷ شهریور تبریز راه اندازی کرده بودم و بعد از ظهرها اینترنت درس میدادم. آن زمان دسترسی به اینترنت فقط از طریق خطوط دیتا میسر بود و افرادی که نیاز به اینترنت داشتند ابتدا به مرکز دیتای مخابرات مراجعه میکردند و آنها آدرس مرا میدادند.

سال ۷۶ قبل از اتمام فوق لیسانس و خروج از وزارت کشاورزی، شرکتم را در یک اطاق از یک آپارتمان در خیابان ۱۷ شهریور تبریز راه اندازی کرده بودم و بعد از ظهرها اینترنت درس میدادم. آن زمان دسترسی به اینترنت فقط از طریق خطوط دیتا میسر بود و افرادی که نیاز به اینترنت داشتند ابتدا به مرکز دیتای مخابرات مراجعه میکردند و آنها آدرس مرا میدادند. عموم مشتریانی که از این طریق داشتم، مشتریانی بسیار جدی بودند که دسترسی به ارتباطات آزاد را برای مواردی حیاتی مانند یافتن پزشک متخصص برای یک بیماری خاص یا گرفتن پذیرش از دانشگاه نیاز داشتند.

در این بین، روزی یک جوان خوش سیما و شاداب مراجعه کرد و گفت که میخواهم نامه ای به کیم جونگ ایل (مدیرعامل Daewoo) بفرستم. در آن دوران، تیپ خاصی از جوانان وجود داشتند که با جمع آوری مجلات و کاتالوگ های خارجی و یافتن رفقای مکاتبه ای، راهی برای ارتباط با دنیای آزاد ایجاد میکردند، اما نکته ای که شهرام هنرمایه را متفاوت میکرد، این بود که او به دنبال مکاتبه با پن پال های همسن و سال خود نبود، او نامه ای خطاب به مدیرعامل یکی از موفق ترین شرکتهای بین المللی در دست داشت.

بار دوم که وی را دیدم روز جمعه ای بود که حاضر شده بود بدلیل محدودیت وقت من، به یک جلسه سرپایی همزمان با پیاده روی و خرید من و همسرم رضایت دهد. در تمام یک ساعتی که قدم زدیم او با شوروشوق فراوان، ایده هایی هیجان انگیز مطرح میکرد و من با خونسردی و احتیاط گوش میدادم. جدا که شدیم، همسرم پرسید چرا به اینهمه شور و اشتیاق، جواب ندادی؟ دلیلش این بود که من هنوز زیر پایم سفت نشده بود و نمیتوانستم مسئولیت وی را هم به عهده بگیرم. ضمن اینکه از ایده های جاه طلبانه اش میترسیدم.

شهرام هنرمند در دفتر ما، پروژه دفتر ما. پروژه wingme

شهرام هنرمایه در دفتر ما، پروژه دفتر ما. پروژه wingme

مدتی بعد در کانون وکلا تدریس میکردم که یکی از وکلا در مورد وی صحبت کرد و از من خواست که همکاری کنیم. جوابم را به یاد دارم: من روی زمین راه میروم اما شهرام در آسمان سیر میکند، ما میتوانیم دوست باشیم اما نمیتوانیم همکاری کنیم.

او واقعا در آسمان سیر میکرد، با چندین جا همکاری ناموفقی داشت و در هیچ قالبی جا نمی شد تا اینکه شرکت خودش را تاسیس کرد و آن را International Marketing Enterprise نامید. یک همچین آدمی بود شهرام.

سال ۸۱ در اواخر بیماری رضا (برادرم) بود که پاکتی بسیار شکیل و زیبا با نامه ای زیباتر به دستم رسید: شهرام دست به کاری به شدت بزرگ زده بود: دعوت از اساتید بازاریابی دنیا برای حضور در ایران. کاری که او طراحی کرده بود با استانداردهای رایج آن زمان در ایران مقدور نبود و من به شدت نگران شدم که این کار پیش نرود اما نخواستم انرژی منفی بدهم. سر خاک رضا، او هم برای فوت یکی از بستگانش آمده بود اما رفتار و پوشش و استایل رییس جمهوری را داشت که برای افتتاح پروژه ای آمده باشد. او همچنان در آسمان ها بود و همین باعث شد که آن کار غیر ممکن را انجام دهد: او فیلیپ کاتلر را دعوت کرد. باور کنید خود فیلیپ کاتلر را. هر چند که کاتلر به صورت ویدیو کنفرانس شرکت کرد اما سایر اساتید، واقعا آمدند و نخستین کنفرانس بین المللی بازاریابی ایران در اردیبهشت ۸۳ در سالن همایش های صدا و سیما شکل گرفت. رویداد شگفت انگیزی که به دلیل هزینه های سرسام آور، به یک شکست مالی بزرگ تبدیل شد. خوشبختانه اطاق بازرگانی و استانداری و  به ویژه بانک ملی به کمکش آمدند و زیر پر و بال شهرام را گرفتند و او توانست دومین کنفرانس را هم برگزار کند اما با این دومی، تیر خلاص را بر خود و شرکتش زد و تقریبا از صحنه بازاریابی کشور محو شد.

تصویری از شهرام در دومین کنفرانس بازاریابی

تصویری از شهرام در دومین کنفرانس بازاریابی

سالها گذشت و من به جز اخبار پراکنده از شهرام، خبر دیگری از وی نداشتم. سال ۸۸ در تهران در جلسه ای با دکتر آذرهوش، وی از یک جوان تبریزی یاد کرد که توانسته بود نخستین کنفرانس بازاریابی را با کیفیتی تکرار نشدنی برگزار کند. دکتر معتقد بود که این پدیده باید مورد مطالعه قرار گیرد و علاقمند بود که شهرام را از نزدیک ببیند: میتونی این جوان را برام پیدا کنی؟

پیدا کردم: مشاور اجرایی یک شرکت نفتی بود. تا ساعت هشت شب همکاران دفترش را سر کار نگه داشته بود و برای آنها حکایت های شورانگیز تعریف میکرد. هیجانش چنان بود که مرا هم تحت تاثیر قرار داد و تا ساعتی بعد همچنان جوگرفته بودم و حکایت این دیدار را با موبایل به بچه های شرکتم در تبریز نقل میکردم.
علیرغم هیجانی که دکتر آذرهوش برای دیدن شهرام داشت، جلسه خوبی از آب در نیامد. شهرام هر چند صداقت لازم برای بیان حکایت شکست کنفرانس را داشت اما تدبیر لازم برای استفاده از احساس مثبت و علاقه دکتر آذرهوش را نداشت و این فرصت را از دست داد.

یکی از همان روزها، خانم دکتر کاملیا احتشام اکبری با دیدن سرفصل هایی که شهرام هنرمایه برای دوره آموزشی بازاریابی خودش تعیین کرده بود، روی سرفصل قیف فروش حساس شد و گفت: “یعنی واقعا این رو ارائه میده؟ من اونور که درس میخوندم اسم این تکنیک رو شنیدم اما اینجا تو مدیریت صنعتی که هستم تا حالا ندیدم استادی باشه که این رو ارایه بده.”

هیجانی که در مورد شهرام به بچه های شرکتم در تبریز انتقال داده بودم موجب شد که روی یکی از ایده های وی به نام Wingme سرمایه گذاری کنند: شبکه ای که به مردم بال پروازمیدهد. اینکه یک کدنویس تحت وب، چگونه باید این تحلیل را به کد تبدیل کند، سوالی بی جواب است و این ایده هم طبق معمول به سرانجامی نرسید.

در دفتر ما سر پروژه wingme من و محمد و شهرام و استاد ابراهیم حقیقی (گرافیست) سال 88

در دفتر ما سر پروژه wingme من و محمد و شهرام و استاد ابراهیم حقیقی (گرافیست) سال ۸۸

سرانجام شهرام به این نتیجه رسید که مشکل وی “جبرجغرافیایی” است و گریخت: مدتی در هند به تجارت و مدتی در کانادا به تحقیق مشغول بود. روزی که برگشت، همچنان یک سر داشت و هزار سودا. فرایندی را برای پرورش قارچ ابداع کرده بود که میتوانست میزان تولید را ده ها برابر افزایش دهد. من همچنان علاقه ای به سرمایه گذاری روی این نوع ایده های مبهم و هیجانی نداشتم اما شریکم محمد که آن روزها از من جدا شده بود، به کمک شهرام رفت و چندین سال با هم روی این پروژه کار کردند. از ثبت اختراع گرفته تا جستجوی سهامدار، از نگارش طرح توجیهی گرفته تا نصب تجهیرات در یک اطاق از یک آپارتمان در حال ساخت، گام به گام پیش رفتند تا اینکه محمد عکس خود و همسرش را در کنار قارچ هایی که با روش ابداعی شهرام رشد کرده بودند منتشر کرد: سرانجام یکی از ایده های شهرام هنرمایه در حال تحقق بود: قارچ شهرام

دومین کنفرانس بازاریابی. همراه ری لیون

دومین کنفرانس بازاریابی. همراه ری لیون

اما روزگار بازی دیگری پیش بینی کرده بود: یک مهمان ناخوانده در تن شهرام! یک تومور.
محمد نقل میکند که عشق وی به کار برای تحقق ایده اش چنان بود که فرصت هر گونه رشد را از این مهمان ناخوانده گرفته بود اما روزی که با قطع برق ساختمان، حاصل کار و تحقیق شبانه روزی شان به باد رفت، شهرام روحیه خود را از دست داد و تسلیم شد و دیروز تن بی جان خود را به خاک سرد وادی رحمت سپرد.

شهرام هنرمایه میتوانست به یکی از پولسازترین کارآفرینان جوان کشور تبدیل شود اما نشد. وی فاصله ای نجومی با جامعه خود داشت و حرف هایش به زبان مردم ترجمه نمی شد. این اواخر یکی از اهالی نعمت آباد که زمین هایی را در آن محدوده در اختیار دارد میگفت خیلی دلم میخواهد زمین های خود را در اختیار شهرام و قارچ هایش بگذارم تا برای اولین بار در زندگی خود، طعم حمایت را تجربه کند اما طوری حرف میزند که من میترسم!

ما مردم محافظه کاری هستیم و دیده هایمان را هم به سختی باور میکنیم. شهرام نتوانست آنچه را که می دید به زبان ما مردم ترجمه کند. شهرام داستان باشکوهی بود که خیلی زود و خیلی بد به پایان رسید. گویی زمین تاب تحمل جاه طلبی های معصومانه وی را نداشت.

منبع:
آدرس کوتاه شده: