پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
۲۳:۲۴
۷۷
رمضان آمد، رمضان دوباره آمد آنهم ناگهانی از فراز بلندترین قله های ممکن با ارمغانی از استجابت ، رمضان دوباره آمد سبک و رها مثل آن کبوتر آزادی که در فضای آبی نیلگون آسمان پرواز را زمزمه می کند رمضان آمد و شهر این خسته ی روز مرگیها را از بستر غفلت بیدار کرد،حالا نیمه شب ها تمام شهر به قنوت عشق می ایستد وبر فراز بلند ترین بام های شوق خویش عاشقانه قران می خوانند حالا هر غروب و هر سحر دوباره سفره های استجابت پهن می شوند و از گلدسته های مسجد عطر شکوفای اذان می آید.
می روم تا وضو بگیرم باز از سرچشمه های زلال سحر
خوانده امشب اذان بیداری روی گلدسته های بلال سحر
آری رمضان دوباره آمد با خاطره سبزآن مرد خرما به دوش آن مردی که هر شب در کوچه های غربت در خانه فقیران را یک به یک می زد و دست های محبتش را روی سر یتیمان می کشید، خاطره سبزآن مردی که در سحرگاه نماز عشق را با خون تمام کرد و پر کشید.
آری رمضان دوباره آمداما قبل از آنکه فکرش را بکنی تمام می شود و مثل ماهی سرخ حوض از لای دست های ما سر می خورد، تا چشم باز می کنیم می بینیم چقدر دستهایمان خالی است و موهبت رمضان را تا یک سال دیگر از دست داده ایم و آیا تا سال دیگر که او برمی گرددما باشیم یا نباشیم
پس ای خدای خوبم،ای نازنین من در این ماه مبارک ومیمون رمضان و در این روزهای زیبا نمی دانم که از کدام سو باید رفت تا به تو رسیدای پروردگارم نمی دانم امسال کدامین جاده در رهگذر نگاه توست کدامین جاده پر غربت به قدومت عطر اگین می شود
مولایم به کدامین کوچه می خواهی پای بگذاری که من فرش چشمانم را میزبان قدمهایت کنم.
مهربانم اجازه بده با تو در این رمضان مقداری بیشتر خودمانی حرف بزنم
همه هستی ام : آنقدر درونم را سیاهی انباشته که دیگر جایی برای تو نیست نه آنکه جایی برای تو نباشد .هست این سینه سرای توست اما جای تو نیست هر چند نور مهربانیت درونم را زنده می دارد اما مرده ام مرده .
عزیز دلم، این روزها خستگی امانم را بریده پس کمک کن تا به ساحل امن برسم .
مولایم بگذار برایت شعر بگویم بگذار واژهای گمشده را از چشمان تو بگیرم وبه شعرهایم سنجاق کنم
امید دلم : حقیقتش عجیب می دانم که در این زمهریر (دلم را می گویم ) چگونه آتش عشقت رابه پا داشته ام هنوز که هنوز است به یاد تو که میفتم می لرزم ؛ می سوزم ، هر چندکه از عشق علیه السلام تا بحال معجزه بسیار دیده ام اما اعجاز عشق تو چیزی دیگر است
پس امید دلم و تمام عشقم تو هم در همه لحظات زندگیم دستگیرم باش و دستم را به دامان لطفت گره بزن
خدای خوبم تو در هیچ واژه ای نمی گنجی در هیچ کتابی جا نشدی و با هیچ چشمی دیده نشدی اما من دیوانه وار عاشق تو ام، گر چه من همیشه میگم عاشق برفم ولی طاقت یک گلوله برفی رو ندارم، میگم عاشق بارانم ولی وقتی باران میاد چتر میگیرم روسرم پس عوض اینها خدایا تو نگاهم کن نگاه تو حضور ابر و باران است
خدای خوبم وقتی که من مدعی عشق فراموشت میکنم و لابلای صفحات زندگیم جا می گذارمت دیده ای ،می دانم که تا بحال صد هزار بار من را در این حال دیده ای شرم میکنم که بگویم دل در سر زلف تو دوخته ام .
آری مهربانم گاهی که نافرمانیت می کنم حس میکنم، می فهمم که از جایی ،گوشه ای ، کناره ای ، بالا دستی ، پشت ابری داری یواشکی نگاهم می کنی خواهش می کنم نگاهم نکن ، نگاهم نکن چون من خجالت می کشم جای نگاهت توی دلم می ماندببخشید خدایم ندانستم ،مقصدم این بود که گناهم را ببخش .
اصلا بذار خوشکل تر بگویم محبوبم می خواهم در این رمضان، زیر باران رحمت و باران نگاه تو به اذن تو تطهیر شوم ،واز هرچه گفته ام واز هر چه کرده ام توبه کنم اگر اجازه دهی هر چه را نوشته ام به باد دهم هر چه نوشته ام انگار یک جمله گم شده در حرفهایم هست ، یک حقیقت پس دوباره جمله کهنه قبلی ام را تکرار میکنم من را ببخش
آری خدای خوبم دیگر واژه ی نویی الهام نمی شود همان واژه های همیشه و هر روزه هستند که هی کش می آیند و سطرها را پر می کنند پس من چگونه بی واژه بگویم تو را که لحظه به لحظه نو می شوی چگونه باز با همان واژه های کهنه بسرایمت .
مولایم ازت خواهش می کنم که در سر تا سر زندگیم نگاه مهربانت را از من نستانی که اگر تو نگاه قشنگت را از من دریغ کنی آن وقت ثانیه هایش سالهای بلند و کش آمدی خواهد شد که انگار بار گناه همه آدمهایی که تا بحال زیسته اند و خواهند زیست را بر شانه های ناتوانم نهاده اند و آن وقت ، این من خسته زیر این بار ستم ، های های می گریم و آرام نجوا می کنم :
بارخدایا آنی مرا به خود وا نگذار
ملتمس دعای خیر تمامی همکاران در این ماه پرخیر و برکت
سیدعلی موسوی