جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳
۲۰:۲۶
۴۶
در این کشور متوسط رشد درآمد در 20 سال اخیر 18 درصد بوده است؛ اما نکته جالب اینکه متوسط رشد درآمد 1 درصد بالای جامعه (پولدارها) 86درصد و در همین مدت 99رصد دیگر جامعه درآمدشان 6/6درصد بالا رفته است.
این نکته باعث شده که توماس پکتی در کتاب پرفروش «سرمایه در قرن 21» بهعنوان یک اقتصاددان فرانسوی بنویسد که هرگاه سرعت ثروتاندوزی بیشتر از رشد اقتصادی باشد، فاصله طبقاتی زیاد میشود. حتی در بخشی از کتاب، این اقتصاددان یک پله جلوتر رفته و مینویسد فاصله رشد درآمد مهم نیست، غیر از رشد باید به مجموع ثروت افراد نگاه کرد، مثلاً ارزش داراییهای افراد در اثر تورم میتواند، بیشتر از درآمد بالا برود. بر همین اساس او پیشنهاد میدهد که یک مالیات جهانی بر ثروت افراد بسته شود، پیشنهادی که فعلاً عملی به نظر نمیرسد؛ اما نقل محافل و مجالس اقتصاددانان است.
شاید سادهانگاری است که فکر کنیم با وضع مالیات جهانی بر ثروت شکاف میان طبقات اجتماعی حل خواهد شد چراکه نمیتوان بدون یک رویکرد سازمانیافته به این مساله نگریست. البته بعضیها هم هستند که انقلابهای سه سال اخیر خاورمیانه و شمال آفریقا را یکی از پیامدهای نابرابری میدانند. هایو چنگ استاد اقتصاد دانشگاه کمبریج و مؤلف 14 کتاب ازجمله «23 چیز در مورد سرمایهداری که به شما نمیگویند» در ارتباط با کاهش نابرابری و کارهایی که دراینارتباط میشود انجام داد میگوید: «بعضیها وانمود میکنند نابرابری یک پدیده طبیعی غیرقابلکنترل است. مثل زلزله و توفان! درحالیکه نابرابری را میتوان کنترل نمود. کافی است به دادههای سازمان همکاریهای اقتصادی که عملاً باشگاه کشورهای ثروتمند است نگاه کنیم در این آمارها دو نوع داده منتشر میشود:
1- میزان نابرابری قبل از اعمال سیاستهای مالیاتی و دولت رفاه
2- میزان نابرابری بعد از اعمال سیاستهای مالیاتی و دولت رفاه
بهطور مثال نابرابری در کشورهای آلمان و بلژیک قبل از اینکه به باز توزیع ثروت دست بزنند، از آمریکا هم بیشتر بود. سوئد و هلند قبل از اعمال این سیاستها بهاندازه آمریکا نابرابری طبقاتی داشتند؛ اما در وضعیت فعلی این کشورها توانستهاند با اعمال سیاستهایی چون مالیات، آموزش رایگان، یارانه مسکن و ... نابرابری را کاهش دهند. آنهایی که اعتقاددارند این افزایش اخیر در نابرابری نتیجه ناگریز جهانیشدن و یا گسترش صنایع ارتباطی است اشتباه میکنند. اگر چنین اعتقادی وجود دارد باید این افراد پاسخ دهند که در طول دهه 90 میلادی درحالیکه نابرابری طبقاتی در خیلی کشورها افزایش پیدا میکرد، چرا در سوئیس کاهش یافت. پس میتوان نتیجه گرفت که در بحث نابرابری طبقاتی نیز مانند خیلی از پدیدهها میتوان تأثیر گذاشت.»
این استاد اقتصاد در ارتباط با بحث افزایش مالیات و فشار آن بر بخش خصوصی و درنتیجه افزایش فقر در جامعه نیز میگوید: «تصور این است که اگر از ثروتمندان مالیات بیشتری بگیریم، آنها دیگر تولید ثروت نمیکنند و درنتیجه همه ضرر میکنند، درصورتیکه این نگاه یک نگاه یکسویه است. اگر مالیات پایین راز موفقیت است، پس چرا جامائیکا با مالیات 5 درصدی همچنان اقتصاد بههمریختهای دارد. اگر مالیات پایین مدنظر است، چرا شرکتها به آلبانی که فقط 10درصد مالیات اخذ میکند مهاجرت نمیکنند. این شرکتها به آلبانی و جامائیکا نمیروند. چراکه همهچیز در مالیات خلاصه نمیشود اگر به فنلاند و سوئد نگاه کنیم، این دو کشور حدود 50درصد درآمد ملی را مالیات میگیرند ولیکن در قبال آن خدمات عمومی خوبی ارائه میکنند. در آنجا دولت رفاه وجود دارد که در زیرساختها سرمایهگذاری میکند. بیکارها را آموزش میدهد و به بازار کاربر میگرداند. این کشورها بااینکه نسبت به آمریکا مالیات بیشتری میگیرند در سه دهه گذشته رشد بیشتری داشتهاند، چراکه دولت با سرمایهگذاری در زیرساختها آموزش و ثبات اجتماعی، میتواند جبران مافات کند. پس مبحث مالیات را باید از جنبههای مختلف بررسی کرد، از طرفی مالیات انگیزه کسب درآمد را میتواند کاهش دهد ولی از سویی دیگر با نرخ مالیات بالا مردم میتوانند سود ببرند.»
هایو چنگ در ارتباط بااینکه سیاست کاهش مالیات طی چند سال گذشته در آمریکا پیگیری شده و آیا این باعث کاهش فاصله طبقاتی شده و یا نه معتقد است: «بر روی کاغذ کاهش مالیات پولدارها میتواند به آنها انگیزه کسب درآمد دهد و با افزایش ثروت همه سود ببرند. منتهی مشکل اینجاست که در اکثر کشورها مخصوصاً آمریکا در سه دهه گذشته در عمل چنین اتفاقی نیفتاده است. آمریکاییها مالیات را بهشدت کاهش دادند، در اقتصاد به مقررات زدایی دست زدند تا ثروتمندان بتوانند ثروت بیشتری تولید کنند اما در عمل هم سرمایهداری و هم رشد اقتصادی کاهش پیدا کرد. در اواخر دهه 70 میلادی پولدارترین 1درصد جامعه حدود 10درصد درآمد ملی را به خانه میبردند، امروز 25درصد درآمد ملی متعلق به آنهاست اما بهطور نسبی نه میزان سرمایهگذاری افزایش پیداکرده و نه رشد قابلتوجه اقتصادی داشتهایم اینیک معامله پرضرری بوده است، چراکه مردم آمریکا پول بیشتری را به ثروتمندان آمریکا پرداخت کردند، درحالیکه آن وعدههای رشد و توسعه ثروت در جامعه تحقق نشد.»
نویسنده کتاب «23 چیز در مورد سرمایهداری که به شما نمیگویند» در ارتباط با این نکته که در دهه 90 میلادی وقتی رشد اقتصادی زیاد بود، فاصله طبقاتی نیز زیاد شد، اما این بحث در دوران رکود نیز اتفاق افتاد و اینکه چرا هم در دوران رشد و هم در دوران رکود ما شاهد رشد فاصله طبقاتی هستیم نیز اینگونه نظر میدهد که: «این مدرک دیگری است که نشان میدهد رشد اقتصادی الزاماً به کاهش فاصله طبقاتی کمک نمیکند. اتفاقی که در کشورهای ثروتمند مخصوصاً در آمریکا و بریتانیا در سه دهه اخیر رخداده این است که به مقررات زدایی در اقتصاد دستزدهاند محصولات مالی پیچیدهای ساختهشده که باعث شده در کوتاهمدت عدهای را بهشدت پولدار کند، اما در همین مدت آنها به جامعه سهمی را پرداخت نکردند؛ اما وقتی به بحران اقتصادی رسیدیم همین افراد ورشکست شدند و این دولت بوده که از محل مالیات افراد عادی آنها را نجات داده است. در این کشور شاهد هستیم که این فقرا هستند که به پولدارها یارانه میدهند، پولدارهایی که مؤسسات عظیم مالی آنها شکستخورده است.»
همانطور که میبینید اقتصاددانان رویکرد جدیدی را مطرح میکنند. سرمایه در قرن 21 نوشته توماس پکتی بوی کتاب مارکس را میدهد. کسی که سالها اقتصاد بلوک شرق را تحت تأثیر خود قرارداد. پکتی تحقیق جامعی را بر اساس ادعای بسیاری از اقتصاددانان عملیاتی کرده و سرمایه را در قرن جدید تعریف میکند.
او نشان میدهد که ثروتمندتر شدن 1درصد بالای جامعه خیلی هم به خلاقیت و توانایی آنها مرتبط نیست. یعنی در اقتصادی که 5 درصد رشد را نشان میدهد اگر سهم سرمایه 8 درصد رشد کند، این باعث کاهش سهم دیگران خواهد شد تا تعادل کلی برقرار شود. یعنی سهم سرمایه و ثروت از این افزایش درآمد خیلی بیشتر بوده و این یعنی سهم بقیه کم شده است. اینکه آیا میتوان ادعا و نظریه توماس پیکتی مبنی بر وضع مالیات جهانی بر ثروت را اجرایی کرد و تعادل رشد درآمد را برای همه برقرار کرد بحثی است که اگر اراده سیاسی برای اجرای آن وجود داشته باشد، بهزعم عده زیادی نیازهای تکنیکی لازم را دارد و قابلاجراست. اما از یادمان نرفته است که زمانی در آمریکا مالیات بر ارث خیلی بالا بوده و این ثروت بهراحتی نمیتوانست به نسل بعدی منتقل شود. پس منظور این اقتصاددانان مالیات بستن به سرمایه مالی است. سرمایهای که در دنیا میچرخد و مبادلات مالی را باعث شده ولی تولید ارزش نمیکند. همان مالیات بر ثروت و پسانداز که الگوی اسلامی نیز دارد. آیا این نظریه رویکردهایی جدید را در اقتصاد جهانی شکل میدهد باید منتظر ماند و دید.
منبع: هفته نامه رزق